کرانه های کشف

150،000 ریال

وزن ۲۰۰گرم
سرشناسه : غفاری، صراف، ‏‫۱۳۴۰ -‏
‏عنوان و نام پدیدآور : کرانه های کشف: مجموعه شعر/ صراف غفاری؛
‏مشخصات نشر : تهران: ستاره جاوید‏‫،۱۳۹۷٫
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۷۶ص.: ؛۵/۱۴×۵/۲۱س‌م.
‏شابک : ‏‫ ۰- ۰۹ – ۶۲۵۴- ۶۲۲-۹۷۸
‏وضعیت فهرست نویسی : فیپا
‏موضوع : شعر فارسی– قرن ۱۴
‏رده بندی کنگره : PIR۸۳۵۵/ف۱۳۷۵غ۴ ۱۳۹۷
‏رده بندی دیویی : ‏‫۸فا۱/۶۲
‏شماره کتابشناسی ملی : ۵۴۶۳۷۶۰
قیمت ۱۵۰۰۰

ناموجود

دسته: برچسب:

توضیحات

برشی از کتاب کرانه های کشف شاعر صراف غفاری نشر ستاره جاوید

غرور باد

وقتی که آفتاب دل از کوچه کنده است

تکلیف تلخ پنجره تحریم خنده است

 

بوی عبور سبز کبوتر نمی دهد

رویای آسمان که تهی از پرنده است

 

تا دوردست آینه ابری ست،ای نگاه

از آسمان بپرس که خورشید زنده است؟

 

«من سردم است» جرعه ای آتش بیاورید

آن تازیانه طعم که گرم و گزنده است…

 

هر چند شور شاخه کم است از غرور باد

در دست سبز باغچه برگ برنده است!

 

مرگ ملایم

شب به خلوتگه آیینه سرازیر شده است

خواب گیسوی پریشان تو تعبیر شده است

 

عشق، ای یوسف گم گشته ی قرن، از غم تو

مثل یعقوب، زلیخای دلم پیر شده است

 

گرچه از دیده ی من نور تو را دزدیدند

سینه چون آینه با مهر تو تسخیر شده است

 

نوشداروی دل خون شده ام، می ترسم

روزی آیی به سراغم که دگر دیر شده است

 

کودک طبع مرا نیز فنا خواهد کرد

فقر-این مرگ ملایم – که فراگیر شده است!

برشی از کتاب کرانه های کشف شاعر صراف غفاری نشر ستاره جاوید 

هدیه

دست و پا چیست، سر به خواهد عشق

می دهم هدیه، گر به خواهد عشق

 

از لب و چشم من نثارش باد

هر چه از خشک و تر به خواهد عشق

 

از همه بیش تر می آزارد

هر که را بیش تر به خواهد عشق

 

می شوم باد، بلکه مجنون تر

گر مرا در بدر بخواهد عشق

 

می کنَم دل، ز  هر دو دستم اگر

مرغ بی بال و پر به خواهد عشق

 

دست و پا چیست سر به خواهد عشق

می دهم  هدیه ، گر به خواهد عشق

فرصت

دل و دستی پر و خالی تر از این؟

دیده ای « ابر شمالی» تر از این؟

 

سخنی سبز تر  از صحبت عشق

سینه ای « شعله ی شالی» تر از این؟

 

دل دلتنگ تر از تُنگِ حباب

خانه ای خرد و خیالی تر از این؟

 

تو – ولی راست – بگو از غم عشق

قامتی هست هلالی تر از این؟

 

باز کن پنجره ای سمت دلم

ای جنون، فرصت عالی تر از این؟

برشی از کتاب کرانه های کشف شاعر صراف غفاری نشر ستاره جاوید

تحفه

روزها بی قرار و شب بی تاب

پلک ها خسته، چشم ها بی خواب

 

حال ما را تو خود تصور کن:

ماهی زخم خورده در مرداب…!

 

چشم صورت نگر چه می داند

سرخی سیلی است یا سرخاب؟!

 

دل خود را گرفته ام در کف

مثل یک سیبِ سرخ در بشقاب…

 

تحفه ای توپ نیست، اما تو

لطف کن زیرپا نکن پرتاب!

 

هدیه ای دیگری ندارم من

ای خدای دلم، مرا دریاب.

توضیحات تکمیلی

وزن 200 کیلوگرم