رقص خیال

برشی از کتاب رقص خیال نوشته نسیبه توفیقی

رقص خیال نوشته نسیبه توفیقی
میزشش نفره

برف تند و تیز می بارد. باد هم شدّت می گیرد. نک دماغم یخ می زند. این طرف و آن طرف خیابان را نگاه می اندازم. پرنده پر نمی زند. جعبه دابل ها را از صندوق عقب ماشین برمی دارم و پله ها را با عجله بالا می روم. کلید را در قفل می چرخانم و درب مغازه را باز می کنم. گرمای مطبوعی روی صورتم می نشیند. جعبه را روی پیشخوان می گذارم و دستهایم را به هم می مالم و کف آنها ها می کنم.

آسمان خاکستری رنگ داخل مغازه را تاریک تر کرده است. شروع می کنم به زدن کلیدها. با هر ضربه، به سمت شش لوسترتک شاخه، سر می چرخانم. اما یکی از لامپ ها سوخته است. با خودم می گویم:« دهه.عجب روزی. همین رو کم داشتم.»

رقص نور شیشه سراسری مغازه را روشن می کنم. البته بعید می دانم در این هوای برفی کسی به اینجا بیاید تا قهوه و کاپوچینو بخورد.

رقص خیال

ساعت مچی ام حوالی ظهر را نشان می دهد. می گویم:« خوب شد بهروز نیست که ببینه دیر اومدم.» بهروز برادر کوچکم در سرمایه و اداره کافی شاپ با من شریک است. هرچند بارها از زیر کار در می رود ولی هرگز این کوتاهی اش را به رویش نمی آورم. بعضی روزها  به تنهایی اینجا را اداره می کنم.

به لامپ سوخته اعتنایی نمی کنم. در فضای تاریک و کم نور، موزیک ملایمی را روشن می کنم. صندلی های چهار طرف میزها را توتر می دهم. روی تمام میزها دستمال نم دار می کشم. اما برای مرتب کردن میز شش نفره روبروی پنجره سراسری رو به خیابان، تعلل می کنم.

میزی که پاتوق کتایون و دوستانش می شد. هیچ تمایلی برای مرتب کردنش ندارم. ناچارم. دست می کشم روی میزو در همان حال از شیشه به پارک روبروی خیابان نگاه می کنم. شاخه های درختان از سنگینی برف خم شده اند. ماشینهای کنار پارک یک وجب برف روی آنها نشسته است.

کتاب رقص خیال را از اینجا تهیه کنید

نشر ستاره جاوید
بیشتر از همین نویسنده