گزیده ای از اشعار زیبای سهراب سپهری

گزیده ای از اشعار زیبای سهراب سپهری

سهراب سپهری یکی از شاعران معاصر ایران و اهل کاشان است که اشعار زیبایی را سروده است. سهراب سپهری علاوه بر سرودن شعر، هنر نقاشی را هم دنبال می کرد و هنرمندی برجسته بود.سبک شعری وی سبک نیمایی است.

سهراب شاعری تصویرگراست که با خواندن اشعار او در می یابیم که همه اشیا برای سهراب سپهری دارای حیات و روح و احساس هستند. این ویژگی شعر سهراب و دیدگاه عارفانه او و جستجوی خدا در طبیعت سبب شده است که اشعار او طرفداران بسیاری داشته باشد. در این بخش گزیده ای از اشعار زیبای او را میخوانید.

گزیده ای از اشعار زیبای سهراب سپهری

من مسلمانم.

قبله ام یک گل سرخ.

جانمازم چشمه، مهرم نور.

دشت سجاده من.

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.

من نمازم را پی “تکبیره الاحرام” علف می خوانم،

پی “قد قامت” موج….

**********

روشن است آتش درون شب

وز پس دودش

طرحی از ویرانه های دور.

گر به گوش آید صدایی خشک:

استخوان مرده می لغزد درون گور.

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

**********

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می نالد.

جغد می خواند.

غم بیاویخته با رنگ غروب.

می تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب.

**********

شب بود و چراغک بود.

شیطان ، تنها، تک بود.

باد آمده بود، باران زده بود:شب تر، گل ها پرپر.

بویی نه براه.

ناگاه

آیینه رود، نقش غمی بنمود:شیطان لب آب.

خاک سایه در خواب.

زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد.

**********

وای این شب چه قدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است.

**********

به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچشتان جای است

پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است

که خبر می آرند، از گل واشدۀ دورترین بوتۀ خاک

روی شن ها هم

نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

به سر تپۀ معراج شقایق رفتند

پشت هیچسان، چتر خواهش بازاست

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی

سایۀ نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می آیید

نرم وآهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

**********

پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهرم کوچک این را پرسید!

من به او خندیدم.

کمی آزرده و حیرت زده گفت:

روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم!

گفت دیروز خودم دیدم

پسر همسایه پنچ وارونه به مینو می داد

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدمش و با خود گفتم

بعدها وقتی غم،

سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد

**********

رنگ خاموشـے در طرح لب است

بانگـے از دور مرا می خواند

لیک پاهایم در قیر شب است

رخنه اے نیست در این تاریکـے

در و دیوار به هم پیوسته

سایه اے لغزد اگر روی زمین

نقش وهمـــے است ز بندے رسته

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است

روزگارے است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطــے مرده است

دست جادویـــے شب

در به روے من و غم مـــے بندد

مـــے کنم هر چه تلاش ،

او به من مـــے خندد

نقش هایـــے که کشیدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود

طرح هایـــے که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود

دیرگاهـے است که چون من همه را

رنگ خاموشـے در طرح لب است

جنبشـے نیست در این خاموشـے

دست ها پاها در قیر شب است